Saturday, November 10, 2012


پشت پلک هایم / یک سرباز فراری را پناه داده ام

که در جیبش /هوای زاگرس را دارد

و کوله اش پر از لهجه ی شرجی زده ی خلیج است

نمی رقصد / مگر با بندری های خرمشهر زده

نمی خواند / مگر با ترکمن های صحرا نشین

سفر نمی کند مگر به نیت / عشایر

گریه نمی کند / مگر به شوری چشم ِ دریاچه اش

پشت پلک هایم / یک سرباز فراری را پناه داده ام

که با تمام جنوبماهی ها عهد بسته است

در شناسنامه شان / محل تولد

خلــــــــــیج فارس قید شود .....

پشت پلک هایم

یک سرباز فراری را پناه داده ام

که حکم تیرش را داده اند
.

.
سربازی که نقشه ی کشورش را

کودک ِ فرمانده آتش زده بود و میخندید و پدر به رویش نمی آورد و او .....

"هومن شریفی"


No comments:

Post a Comment