پشت پلک هایم / یک سرباز فراری را پناه داده ام
که در جیبش /هوای زاگرس را دارد
و کوله اش پر از لهجه ی شرجی زده ی خلیج است
نمی رقصد / مگر با بندری های خرمشهر زده
نمی خواند / مگر با ترکمن های صحرا نشین
سفر نمی کند مگر به نیت / عشایر
گریه نمی کند / مگر به شوری چشم ِ دریاچه اش
پشت پلک هایم / یک سرباز فراری را پناه داده ام
که با تمام جنوبماهی ها عهد بسته است
در شناسنامه شان / محل تولد
خلــــــــــیج فارس قید شود .....
پشت پلک هایم
یک سرباز فراری را پناه داده ام
که حکم تیرش را داده اند
.
.
سربازی که نقشه ی کشورش را
کودک ِ فرمانده آتش زده بود و میخندید و پدر به رویش نمی آورد و او .....
"هومن شریفی"
که در جیبش /هوای زاگرس را دارد
و کوله اش پر از لهجه ی شرجی زده ی خلیج است
نمی رقصد / مگر با بندری های خرمشهر زده
نمی خواند / مگر با ترکمن های صحرا نشین
سفر نمی کند مگر به نیت / عشایر
گریه نمی کند / مگر به شوری چشم ِ دریاچه اش
پشت پلک هایم / یک سرباز فراری را پناه داده ام
که با تمام جنوبماهی ها عهد بسته است
در شناسنامه شان / محل تولد
خلــــــــــیج فارس قید شود .....
پشت پلک هایم
یک سرباز فراری را پناه داده ام
که حکم تیرش را داده اند
.
.
سربازی که نقشه ی کشورش را
کودک ِ فرمانده آتش زده بود و میخندید و پدر به رویش نمی آورد و او .....
"هومن شریفی"
No comments:
Post a Comment